در ده پسرا مي مروق را

شاعر : سنايي غزنوي

ياران موافق موفق رادر ده پسرا مي مروق را
انگشت کند بر آب زورق رازان مي که چو آه عاشقان از تف
اين گنبد خانه‌ي معلق رازان مي که کند ز شعله پر آتش
اين اسب سوار خوار ابلق راهين خيز و ز عکس باده گلگون کن
اين طارم زرق پوش ازرق رادر زير لگد بکوب چون مردان
ترتيب فروگذار و رونق راگه ساقي باش و گه حريفي کن
اين زهد مزور مزيق رايک دم خوش باش تا چه خواهي کرد
اين عقل دراز قد احمق رايک ره به دو باده دست کوته کن
از مصحف باطل آيت حق رابنماي به زيرکان ديوانه
بر پسته منه ز ناز فندق رابر لاله مزن ز چشم سنبل را
همرنگ حرير کن ستبرق رابيرون شو ازين دو رنگ و اين ساعت
چونان که جرير مر فرزدق رامشکن به طمع مرا تو اي ممسک
چار است ميان تهي مطوق راگر طمع ميان تهي سه حرف آمد
بي شکل حروف علم مطلق رادر تخته‌ي اول ار بنوشتي
چون نسخ کني خط محقق راکم زان باري که در دوم تخته
موضوع فروگذار و مشتق رادر موضع خوشدلان و مشتاقان
آتش در زن حديث مغلق راشعر تر مطلق سنايي خوان